مرکز عشق

مرکزعشق

مرکز عشق

مرکزعشق

مرده پرست


-اوه چه سر و صدایی(تیشه به زمین میزنند)ظاهرا دارند یه خونه جدید میسازند.پدر سوخته ها نکردن یه وجب فاصله بزارن.بهشون امان بدی توو خونتم خونه میزنند از ۲ سانت هم نمیگذرند خوب پول میگیرند دیگه.. آخه بساز بندازی همه جا؟! ۲ متر جا میدن خداد تومن پول میگیرند.حداقل اینجاها رو خوب بسازید ما که دیگه توان جابجایی نداریم...... نگاه کن تورو خدا یه سوراخ هم به خونه من باز شده،آوار روو  سرمون نیاد خیلیه

آخیش تمام شد بالاخره این سرو صداها،خدا کنه یه همسایه خوب باشه. نگاه اینم مثل خودمه راسته میگن هرکی میاد این محل اسباب اثاثیه ای نداره ها.

اوه معلومه از این باکلاسان،روز اولی چقدر مهمون داره بچه ها،نوه ها،همسایه های سابقش،همکاراش،دوستاش،خلاصه همه اقوام،،هه هه  حتی عباس آقای بقال هم اومده.

بالاخره مهموناش رفتن،سرش خلوت شد.

سلام همسایه رسیدن بخیر،خونه نو مبارک،خوبی؟

+سلام،شما؟

-من؟من از قدیمیای این محلم ۲۰ سالیه اینجام

میگم ماشااله چقدر دوست داشتن،هواتو داشتن....

+کدوم خوبی؟کدوم دوست داشتن؟کی؟ اینا؟ای بابا دست رو دلم نزار که...

ـچرا؟برات بهترین جای این منطقه خونه گرفتن،با سلام و صلوات آوردنت،نهارو شام مهموناتم که میدن، بنده خدا پسر کوچیکت نمیخواست بره میخواست پیشت بخوابه.دیگه چی میخوای؟؟

+ای بابا دست روو دلم نزار.همه این تشریفات واسه آبروی خودشون بود

یه عمر جمع و  جورشون کردم زندگیمو به پاشون ریختم،اما اونا منو حتی خونشونم نگه نداشتن بردن خانه سالمندان،گفتم اشکال نداره بزار بچه هام از زندگیشون لذت ببرند،اما اونا سالی یه بار هم حتی بهم سر نمیزدند،،،هفته قبل تولدم بود چشام به در آسایشگاه خشک شد اما هیچ کدومشون حتی نیومدن تبریک بگن،گفتم شاید یادشون رفته آخه سه جلدم دست خودم بود اما دیروز روز مادر بود بازم ازشون خبری نشد یعنی روز مادرم یادشون رفته؟

دیشب همسر مرحومم به خوابم اومد بهم تبریک گفت،بازم معرفت اون،با خودم گفتم کاشکی پیشش بودم

دیشب بعد اون خواب حالم بد شد و شدم همسایه شما...

-غصه نخور همسایه،اما از این به بعد بچه هات بیشتر بهت سر میزنند،حتی اقوام و دوستان.سوم،هفتم،چهلم....

آخه میدونی،ما آدما غریب پرست و مرده پرستیم تا زنده ایم قدر همو نمیدونیم.

خدایا می شنوی؟؟؟؟؟؟؟

خداوندا به من توفیقی ده که فقط یک روز بنده مخلص تو باشم که میدانم حتی ساعتی این چنین بودن بس دشوار است . خدایا سینه ام را چنان بگشای که درد های تمام عالم را در آن جای دهم حتی درد محکوم شدن به گناهان ناکرده ام .خدایا میدانم که نادانم به ذزه ای از علم بیکرانت دانایم کن.بارالها زبانم در ستایش تو قاصر است به من زبانی عطا کن تا گوشه ای اندک از رحمت بیکرانت را سپاس گویم.خداوندا راه گم کرده ام هدایتم کن . خدایا قلبم را از تمام کینه ها پاک کن که غیر از تو کسی را بر این کار قادر نیست .خداوندا به من صبری ده که بر سیلی دشمنان بخندم وبا خنجر دوستان به رقص آیم .خدایا شرکم را به یکتاییت٬ ضعفم را به قدرتت ٬ جهلم را به علمت ٬ حماقتم را به حکمتت ٬ گناهانم را به رحمتت ٬ عصیانم رابه عزتت ٬ تیرگی دلم را به نورت ٬ بی حرمتی هایم را به قداستت ٬ تنگ دستی وبخلم را به کرمت  وناسپاسی ام  را به لطفت ببخش .خدایا به خیر و شر خود آگاه نیستم ٬ به علمت وبه رحمتت هر آنچه خیر من درآن است بر من فرو فرست وهر آنچه شری برای من درآن است از من دور گردان. خدایا به من یقینی ده که جز تو در هستی هیچ چیز نبینم .خدایا به من دلی ده که جز مهر تو در آن هیچ مهری را راه نباشد .خدایا به من قلبی ده که دوست داشته باشم هر آنچه آفریده توست.خدایا برمن زبانی ده که جز بر حمد تو گویا نگردد. خدایا هر آنچه دارم از آن توست پس آنچه خیر من است بر زبان من جاری کن تا از تو تمنایش کنم که خود بسیار نادانم .خدایا خواسته هایم بسیارند ولی هیچ چیز در قبال آنها ندارم ٬ پس تو از مخزن بی انتهای کرمت آنها را به من عطا کن . خدایا با تمام آنچه به من عطا کردی می خوانمت پس دعایم را اجابت کن .

به حق مهربانیت ای مهربان ترین مهربانان.

قصه درختو برگ

لحظ های بی تو بودن ٬مث لحظه های مرگه

قصـــه منـــو تو لیلا٬ قصه درخت و برگه

وقتی برگ از روی شاخه٬ خیلی آروم کنده میشه

بیچاره درخت از این غم ٬می سوزه از سر تا ریشه

وقتی برگ می افته رو خاک٬ میگه با غم به درخت

به یاد درد من نباش ٬فقط توی روزای سخت

می گه بهارو که دیدی٬ سلام مارم برسون

بگو اجل مهلت نداد٬ بازم بشینم پیشتون

کابوس برگی که افتاد ٬یه زمستون با درخته

با خودش میگه خدایا ٬درد بی کسی چه سخته

یه زمشتون یاد برگو٬ تو دلش نگه می داره

واسهء مرگ یه احساس ٬از چشاش بارون می باره

اما وقتی که تموم شد٬ فصل بی رحم زمستون

می شه رو درخت قصه٬ برگ نو رسیده مهمون

بی وفا یادش میره ٬اون همه یه رنگیشو

بهار سال قبلشو ٬اون همه قشنگیشو

یادش می ره تنگ غروب٬ وقتی که باد برگو می برد

تمام خاطراتشو ٬به شاخه های اون سپرد

حالا منم اون برگ خشک ٬تویی درخت بی وفا

بشنو صدای خش خشم٬ به زیر پای آدما

گفتگو


با چشمهای خسته که سرشار ماتم است
کم سن و سال و ساده ولی قرص و محکم است

هی داد می زند پسرک : « امتحان وزن ! »
رد می شوند مردم و ...اینجا جهنم است

با خیل مردمی که فقط خنده می کنند
با سایه های تازه که حتما ...فراهم است

گیلاسهای پایه بلندی که می زنند
یعنی شراب خوردنشان هم دمادم است

هادی بیا !...اخُ حال منیره چطوره ؟ ها ؟
« بد ، مثل قبل ...- البته اسمش که اکرم است !

اما ضعیف و لاغر و کم خون و ...عاشق ِ... »
عاشق به چی؟... « و عاشق گلهای مریم است !»

به به ! چه خوب ! عاشق گلهای مریم و ...
از قول من بگو که خودش مثل شبنم است

خب ، از خودت بگو ، چه خبر از غزل – مزل ؟!
چیزی نوشته ای که نگویم پر از غم است ؟

« یک بیت گفته ام وَ خدا خوب شاهد است
این بیت آخرین غزلی شد که گفتم است :


مردم ! شما که وارث برحق آدمید
آخر کدام کار شما مثل آدم است ؟! »

غریبه توی غربت

غریبه توی غربت٬فقط خدارو داره

شبا به یاد میهن٬چشاشو هم میزاره

غریبه توی غربت ٬لباش همیشه بسته است

غریبه توی غربت٬دلش غمین و خسته است

غریبه توی غربت٬دل به کسی نمیده

چون تو دیار غربت٬هرگز وفا ندیده

غریبه توی غربت٬یه همزبون نداره

تا تو غروب غربت٬ سر رو شونش بزاره

غریبه توی غربت٬چشاش در انتظاره

اما کسی نمیآد٬اون هیچ کسو نداره

غریبه توی غربت٬تنهاترین پرنده است

چیزی که قهره با اون٬حس قشنگ خنده است

غریبه توی غربت٬دلش میخواد بخنده

اما تا خنده میآد٬گریه راشو میبنده

غریبه توی غربت٬درد و غمه خوراکش

دل غریبه بد جور٬تنگه برای خاکش

غریبه توی غربت٬از بی کسی میناله

میدونه تو اون دیار٬محبت یه خیاله

غریبه توی غربت٬نگاش به آسمونه

قدر وطن رو حالا٬تو بی کسی میدونه

غریبه توی غربت٬تو دام غم اسیره

غریبه آرزوشه٬توی وطن بمیره